شعله می کشدو از حرارت او قطرات خونم
بی رنگ شدو چو با تنم غریبه گشت از چشمانم فرو ریخت.
تو رفتی و در این خزان بی کسی
پای فرارم نیست
تو نیستی بینی شمع وجودم را
بی پروانه رخت قراری نیست.
......... جان به حق اون مهرو وفایی که میان منو توست
نه از مهرت کم شد در دلم نه به کس مهر رساندم.
.......... جان آن قدح عشق که از دستت گرفتم
به یاد وفایت زدست نذارم.
..........آن صدای دلنوازت زگوش نرانم آن نگاه مستت را زدل نرانم.
آه از آن شوخی چشم تو که خون ریز فلک
دیدو این شیوه مردم کشی را یاد گرفت.
......... جان تار تار زلفانت بندی است بر پای عشقم
بار روحت غم بار چشمت مستی باردلت عشق
بار زلفت سیاهی شب .
غمخوار دل من فریادوناله عشق توست
بغض گلویم فریاد رهایی است.
.......... جان در بند عشقت می مانم و آهی نکشم.
شبا هنگام به آسمان مینگرم به یاد تار زلفت
به ماه می نگرم به یاد بدر رویت
مشقم از ناله عشاق غمگین تر است
راهم از راه عشاق پر خارتر است
خدایا مددی رسان به حال زارم
مرهمی رسان برای دردم
او را رسان به بالین مرگم .
........... لیلایم
بعداز لذت آخرین لبخندت زندگی زجر است ،فغان است بی تو
ای برگزیده ی دوران ،ای بهترین جهان ،
گلزار و بوستان در نگاهم پر خار است بی تو
لیلای مجنون ، ای گل شاخه های خشکیده
شهر و دیارم خرابه است بی تو
در قدیم قوم زیادی از لیلی و مجنون آمدند و رفتند
اما الان یک دل مانده است و قوم مجنون
لیلایم،
خود گفتی که تا آخر عمر در کنارت می مانم
دیدی چگونه آخرین نفست را در آغوشم به روحم هدیه دادی
خود رفتی و در این دیار نابرابر مرا گذاشتی
ـــ فدای آن پیمان شکنی تو ـــ
الان فقط یاد لبخندت
یاد چشمانت
یاد اشکهایت
یاد مهرت
یاد ..................
تکیه گاه زندگیم شده
و روحم به یاد یادگارهایت در کالبد مانده
لیلایم ،
غبار مزارت سرمه ی چشمانم
از خدا خواهم بمیراند مرا
و اگر مردم، بسوزانند مرا
و خاکستر تن سربارم را به باد بدهند
شاید برساند به مشام مجنون های لیلا گم کرده
شیرین و فرهاد را نوشتند به افسانه
لیلی و مجنون را نوشتند به افسانه
ولی بگذار قصه ی من و تو را فقط آنهایی بشنوند
که برایشان افسانه جز حقیقت نیست
و آن کسان قوم های غم اند .
........... لیلایم
بعداز لذت آخرین لبخندت زندگی زجر است ،فغان است بی تو
ای برگزیده ی دوران ،ای بهترین جهان ،
گلزار و بوستان در نگاهم پر خار است بی تو
لیلای مجنون ، ای گل شاخه های خشکیده
شهر و دیارم خرابه است بی تو
در قدیم قوم زیادی از لیلی و مجنون آمدند و رفتند
اما الان یک دل مانده است و قوم مجنون
لیلایم،
خود گفتی که تا آخر عمر در کنارت می مانم
دیدی چگونه آخرین نفست را در آغوشم به روحم هدیه دادی
خود رفتی و در این دیار نابرابر مرا گذاشتی
ـــ فدای آن پیمان شکنی تو ـــ
الان فقط یاد لبخندت
یاد چشمانت
یاد اشکهایت
یاد مهرت
یاد ..................
تکیه گاه زندگیم شده
و روحم به یاد یادگارهایت در کالبد مانده
لیلایم ،
غبار مزارت سرمه ی چشمانم
از خدا خواهم بمیراند مرا
و اگر مردم، بسوزانند مرا
و خاکستر تن سربارم را به باد بدهند
شاید برساند به مشام مجنون های لیلا گم کرده
شیرین و فرهاد را نوشتند به افسانه
لیلی و مجنون را نوشتند به افسانه
ولی بگذار قصه ی من و تو را فقط آنهایی بشنوند
که برایشان افسانه جز حقیقت نیست
و آن کسان قوم های غم اند .
........... لیلایم
بعداز لذت آخرین لبخندت زندگی زجر است ،فغان است بی تو
ای برگزیده ی دوران ،ای بهترین جهان ،
گلزار و بوستان در نگاهم پر خار است بی تو
لیلای مجنون ، ای گل شاخه های خشکیده
شهر و دیارم خرابه است بی تو
در قدیم قوم زیادی از لیلی و مجنون آمدند و رفتند
اما الان یک دل مانده است و قوم مجنون
لیلایم،
خود گفتی که تا آخر عمر در کنارت می مانم
دیدی چگونه آخرین نفست را در آغوشم به روحم هدیه دادی
خود رفتی و در این دیار نابرابر مرا گذاشتی
ـــ فدای آن پیمان شکنی تو ـــ
الان فقط یاد لبخندت
یاد چشمانت
یاد اشکهایت
یاد مهرت
یاد ..................
تکیه گاه زندگیم شده
و روحم به یاد یادگارهایت در کالبد مانده
لیلایم ،
غبار مزارت سرمه ی چشمانم
از خدا خواهم بمیراند مرا
و اگر مردم، بسوزانند مرا
و خاکستر تن سربارم را به باد بدهند
شاید برساند به مشام مجنون های لیلا گم کرده
شیرین و فرهاد را نوشتند به افسانه
لیلی و مجنون را نوشتند به افسانه
ولی بگذار قصه ی من و تو را فقط آنهایی بشنوند
که برایشان افسانه جز حقیقت نیست
و آن کسان قوم های غم اند .