........... لیلایم
بعداز لذت آخرین لبخندت زندگی زجر است ،فغان است بی تو
ای برگزیده ی دوران ،ای بهترین جهان ،
گلزار و بوستان در نگاهم پر خار است بی تو
لیلای مجنون ، ای گل شاخه های خشکیده
شهر و دیارم خرابه است بی تو
در قدیم قوم زیادی از لیلی و مجنون آمدند و رفتند
اما الان یک دل مانده است و قوم مجنون
لیلایم،
خود گفتی که تا آخر عمر در کنارت می مانم
دیدی چگونه آخرین نفست را در آغوشم به روحم هدیه دادی
خود رفتی و در این دیار نابرابر مرا گذاشتی
ـــ فدای آن پیمان شکنی تو ـــ
الان فقط یاد لبخندت
یاد چشمانت
یاد اشکهایت
یاد مهرت
یاد ..................
تکیه گاه زندگیم شده
و روحم به یاد یادگارهایت در کالبد مانده
لیلایم ،
غبار مزارت سرمه ی چشمانم
از خدا خواهم بمیراند مرا
و اگر مردم، بسوزانند مرا
و خاکستر تن سربارم را به باد بدهند
شاید برساند به مشام مجنون های لیلا گم کرده
شیرین و فرهاد را نوشتند به افسانه
لیلی و مجنون را نوشتند به افسانه
ولی بگذار قصه ی من و تو را فقط آنهایی بشنوند
که برایشان افسانه جز حقیقت نیست
و آن کسان قوم های غم اند .
........... لیلایم
بعداز لذت آخرین لبخندت زندگی زجر است ،فغان است بی تو
ای برگزیده ی دوران ،ای بهترین جهان ،
گلزار و بوستان در نگاهم پر خار است بی تو
لیلای مجنون ، ای گل شاخه های خشکیده
شهر و دیارم خرابه است بی تو
در قدیم قوم زیادی از لیلی و مجنون آمدند و رفتند
اما الان یک دل مانده است و قوم مجنون
لیلایم،
خود گفتی که تا آخر عمر در کنارت می مانم
دیدی چگونه آخرین نفست را در آغوشم به روحم هدیه دادی
خود رفتی و در این دیار نابرابر مرا گذاشتی
ـــ فدای آن پیمان شکنی تو ـــ
الان فقط یاد لبخندت
یاد چشمانت
یاد اشکهایت
یاد مهرت
یاد ..................
تکیه گاه زندگیم شده
و روحم به یاد یادگارهایت در کالبد مانده
لیلایم ،
غبار مزارت سرمه ی چشمانم
از خدا خواهم بمیراند مرا
و اگر مردم، بسوزانند مرا
و خاکستر تن سربارم را به باد بدهند
شاید برساند به مشام مجنون های لیلا گم کرده
شیرین و فرهاد را نوشتند به افسانه
لیلی و مجنون را نوشتند به افسانه
ولی بگذار قصه ی من و تو را فقط آنهایی بشنوند
که برایشان افسانه جز حقیقت نیست
و آن کسان قوم های غم اند .
........... لیلایم
بعداز لذت آخرین لبخندت زندگی زجر است ،فغان است بی تو
ای برگزیده ی دوران ،ای بهترین جهان ،
گلزار و بوستان در نگاهم پر خار است بی تو
لیلای مجنون ، ای گل شاخه های خشکیده
شهر و دیارم خرابه است بی تو
در قدیم قوم زیادی از لیلی و مجنون آمدند و رفتند
اما الان یک دل مانده است و قوم مجنون
لیلایم،
خود گفتی که تا آخر عمر در کنارت می مانم
دیدی چگونه آخرین نفست را در آغوشم به روحم هدیه دادی
خود رفتی و در این دیار نابرابر مرا گذاشتی
ـــ فدای آن پیمان شکنی تو ـــ
الان فقط یاد لبخندت
یاد چشمانت
یاد اشکهایت
یاد مهرت
یاد ..................
تکیه گاه زندگیم شده
و روحم به یاد یادگارهایت در کالبد مانده
لیلایم ،
غبار مزارت سرمه ی چشمانم
از خدا خواهم بمیراند مرا
و اگر مردم، بسوزانند مرا
و خاکستر تن سربارم را به باد بدهند
شاید برساند به مشام مجنون های لیلا گم کرده
شیرین و فرهاد را نوشتند به افسانه
لیلی و مجنون را نوشتند به افسانه
ولی بگذار قصه ی من و تو را فقط آنهایی بشنوند
که برایشان افسانه جز حقیقت نیست
و آن کسان قوم های غم اند .